کد مطلب:106668 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:167

نامه 045-به عثمان بن حنیف











[صفحه 164]

از نامه های امام (ع) به عثمان بن حنیف انصاری كه از طرف آن بزرگوار حاكم بصره بود و به امام (ع) خبر رسید كه گروهی از مردم بصره او را به میهمانی خوانده اند و او دعوت آنها را پذیرفته است. مادبه، به ضم دال: ولیمه ای كه به آن دعوت كنند. عائل: فقیر، بینوا قضم: خوردن با جلو دهان اما بعد ای پسر حنیف، به من اطلاع دادند كه مردی از جوانان بصره تو را به مهمانی عروسی دعوت كرده است و تو با شتاب به آن مهمانی رفته ای و غذاهای رنگارنگ گوارا در اختیارت بوده و كاسه های بزرگ برایت می آوردند، و من چنین گمانی نداشتم كه تو به مهمانی گروهی بروی كه نیازمندان را دور می سازند و توانگران را دعوت می كنند بنابراین در آنچه از آن خوردنیها كه میل می كنی خوب دقت كن، و هر چه را حلال یا حرام بودن آن بر تو نامعلوم است، به دور بینداز و هر چه را كه به پاكی و درستی راههای به دست آوردن آن، اطمینان داری میل كن. این نامه مشتمل بر چند هدف است: اول: امام (ع) به آن چیزی اشاره كرده است كه می خواسته به خاطر آن عثمان بن حنیف را مورد پرخاش قرار دهد، یعنی پذیرش فوری مهمانی كه در آن برای او غذاهای رنگارنگ گوارا آماده كرده بودند و كاسه های ب

زرگ را می بردند و می آوردند، و به او اعلام كرده است كه از این مطلب باخبر شده است و موضوع برایش به ثبوت رسیده است تا او را سزاوار توبیخ كند. و توضیح این مطالب در عبارت آن حضرت: اما بعد... الجفان آمده است. دوم: امام (ع) به عنوان سرزنش عثمان بن حنیف را در این كار تخطئه می كند، با این عبارت: و ما ظننت انك كذا... یعنی: گمان من نسبت به پارسایی تو این بود كه تو خود را پاكتر از آن می دانی كه دعوت به مهمانی گروهی را پذیرا شوی كه به مستمندانشان اعتنا نمی كنند و دعوت و بخشش آنان منحصر به ثروتمندان و فرمانروایان است، و دلیل خطای عثمان در قبول دعوت ایشان آن است كه منحصر ساختن كرامت و ضیافت به ثروتمندان بدون مستمندان، دلیل روشنی است بر این كه هدف ایشان (اشراف بصره) از این عمل، جلب دنیا و ریا و سمعه است نه رضا و خوشنودی خدا، و هر كس چنین باشد، پذیرفتن پیشنهاد و قبول دعوت او موافقت با او و رضایت به فعل اوست، و این خود اشتباه بزرگی است بویژه از فرمانروایان دینی كه قادر بر جلوگیری از كارهای خلافند. سوم: به وی دستور داده است تا از این گونه مواردی كه برایش پیش می آید، دوری كند و از غذایی كه برایش آماده می كنند كه احتمال حرمت آن

می رود و كیفیت آن معلوم نیست باید احتراز كند، و آنچه را كه یقین به حلال بودن آن و پاكی و درستی راه كسب آن دارد كه بدون شبهه است، میل كند. و به كنایه از آن، تعبیر به مقضم كرده است، تا آن را ناچیز و اندك جلوه دهد، و از این عبارت بر حسب تادیب اول این طور فهمیده می شود كه خودداری از این غذای مباح برای او بهتر از تناول آن است.

[صفحه 166]

طمر: جامه ی كهنه وفر: مال فراوان بدان كه هر مامومی امام و رهبری دارد كه از او پیروی می كند و از پرتو دانش او روشنی می گیرد، آگاه باش كه رهبر شما از دنیای خود به دو جامه ی كهنه و از خوراكیها به دو قرص نان بسنده كرده است، هان، شما به عمل كردن بر روشی این چنین ناتوانید، ولی به تقوا و مجاهدت، پاكی و درستی مرا كمك كنید. به خدا سوگند، از دنیای شما زری نیاندوخته و از غنایم آن ثروت فراوانی جمع نكرده ام، و به علاوه ی جامه ای كه (در بر)دارم جامه ی كهنه ی دیگری مهیا نكرده ام. چهارم: امام (ع) پس از مقدمات قبلی با عبارت: الا و ان... علمه توجه داده است بر این كه وی امام و پیشوایی دارد كه باید از او پیروی كند، و این سخن امام، تمثیلی به منزله ی قیاس كاملی می باشد كه صغرای آن حذف شده است. اصل تمثیل مربوط به مطلق امام و ماموم است و علت تمثیل آن است كه آن دو تن امام و مامومند، اما فرع این تمثیل شخص امام علی (ع) و كارگزار او (عثمان بن حنیف) است و حكم تمثیل همان لزوم پیروی است، قیاس مورد نظر چنین است: تو ماموم امامی هستی و هر ماموم، باید از امام خود پیروی كند، نتیجه این می شود كه تو باید از امام خود پیروی كنی و ا

ز پرتو دانش و آگاهی او استفاده نمایی. پنجم: به دنبال آن، دلیل آورده است كه او باید از حال امام در امور دنیا پیروی كند، حال امام آن بود كه از پوشیدنیهای دنیا به مقداری كه بدنش را بپوشاند یعنی دو جامه ی كهنه، و از خوراكیها به اندازه ای كه شدت گرسنگی او را برطرف سازد یعنی دو قرص نان، بسنده می كرد، بدون اعتنا به زینت و آرایش پوشیدنیها، زیرا دو جامه ی كهنه آن بزرگوار، عمامه و یك قبایی بود كه در اثر زیادی مراجعه از پارده دوزی كه آن را وصله می زد شرم داشت و در خوراك خود به لذت و گوارایی آن اعتنا نمی كرد، زیرا آن دو گرده ی نان از جو سبوس ناگرفته ای بود كه یكی را به عنوان ناهار و دیگری را شام میل می فرمود. ششم: به اصحاب، این نكته را نیر خاطر نشان كرده است كه این نوع ریاضت در حد توان آنها نیست، زیرا آن نوع توانایی مشروط به داشتن استعداد و آمادگیی است كه آنان بدان مرحله از استعداد نرسیده اند. آنگاه به ایشان امر فرموده است- اگر جریان بر این منوال است- تا با ریاضت و تلاش خود در راه پرهیزگاری، به یاری او اكتفا كنند و مقصود آن بزرگوار خودداری از كارهای حرام و بعد كوشش در راه طاعت پروردگار است و شاید مقصود امام (ع) از ورع و

پرهیزگاری انجام مداوم كارهای شایسته و پس از آن تلاش و كوشش درباره ی آن بوده باشد. هفتم: به وسیله ی سوگند نیكو بر نادرستی چیزی توجه داده است كه احتمال می داده بر بعضی از اذهان ناپاك درباره ی آن بزرگوار خطور كند و آن این كه پارسایی وی در دنیا آمیخته به ریا و سمعه است و در ورای آن پارسایی ظاهری، علاقه به دنیا و مال اندوزی دنیا وجود دارد، بخصوص كه او امام زمان و خلیفه ی روی زمین است، پس از آن كه انواع چیزهایی را كه خداوند از مال دنیا مباح ساخته، برشمرده، آنگاه سوگند یاد كرده است كه وی به جز قوتی از آن برنگرفته است، و آن مقدار را از نظر اندكی و حقارت به خوراك چارپایان باركشی كه از زیادی بار پشت آنها زخم برداشته است، تشبیه كرده و این ویژگی را برای آنها آورده است كه ناتوانی آنها به دلیل زخم پشت، و گرفتاری آنها به درد و رنج باعث كم شدن خوراك آنها شده است سپس در تعریف بی ارزش بودن دنیای ایشان در نظر خود، افزوده و بیان كرده است كه دنیا و ارزش آن در نظر وی پست تر از یك برگ تلخ است كه حیونی آن را بخورد، بدیهی است كسی كه چنان باشد چگونه قابل تصور است كه علاقه مند به دنیا باشد و برای دنیا كار كند.

[صفحه 166]

فدك: نام روستایی است كه مال پیامبر خدا (ص) بوده است جدث: قبر، آرامگاه اضغطها: آن را تنگ گرداند قمح: گندم آری از آنچه آسمان بر آن سایه افكنده است، فدك در دست ما بود كه در واگذاشتن آن به ما، گروهی بخل ورزیدند و گروه دیگر نیز دست از آن شستند. خداوند نیكو داوری است! مرا به فدك و غیر فدك چه كار، در حالی كه جایگاه انسان فردای قبر است كه در تاریكی آن آثارش منقطع و خبرهای مربوط به او گم می شود، حفره ای كه اگر زیاد وسعت داشته باشد و دستهای كسی كه آن حفره را می كند گشایشی بخشد باز هم سنگ و كلوخ قبر او را بفشرد، و خاكهای انبوه روزنه های آن را پر كند، براستی كه من در این اندیشه ام تا نفس خود را با پرهیزگاری تربیت كنم تا در روزی كه ترس و بیم آن فراوان است آسوده باشد، و در اطراف لغزشگاه استوار بماند هشتم: پس از آن كه امام(ع) درباره ی دنیا سوگند یاد كرد و بیان فرمود كه حتی یك وجب از زمین این دنیا را مالك نیست، فدك را با این جمله استثنا كرد: آری از تمام آنچه كه آسمان بر آنها سایه افكنده، فدك در دست ما بود، این مطلب را در مورد بیان حال خود و مردمی كه همزمان با امام (ع) بودند از باب شكایت و اظهار تظلم به خدا

ی متعال از دست كسانی كه فدك را از ایشان گرفتند، بازگو كرده و خود را تسلیم امر او و راضی بر داوری و حكومت وی دانسته است. ناگفته نماند، كه فدك ملك خاص پیامبر (ص) بوده است، توضیح آن كه چون پیامبر(ص) كار یهودیان خیبر را یكسره كرد، خداوند در دل مردم فدك ترسی انداخت كه همان انگیزه ای شد كه تا قاصدی خدمت پیامبر فرستادند و تقاضای صلح بر نصف زمین فدك كردند، و پیامبر (ص) پذیرفت، بنابراین (آن ملك) متعلق به شخص پیامبر بود، چون نه لشكركشی در كار بود و نه نبردی اتفاق افتاد. و بعضی گفته اند كه پیامبر در مقابل تمام فدك با آنها صلح كرد. مشهور میان شیعیان و مورد اتفاق دانشمندان شیعه آن است كه پیامبر خدا (ص)، آن را به فاطمه (ع) بخشید و این مطلب را از طرق مختلف روایت كرده اند: از جمله از ابوسعید خدری نقل كرده اند كه: چون آیه ی مباركه ی و آت ذی القربی حقه نازل شد، پیامبر خدا (ص) فدك را به فاطمه (ع) مرحمت كرد و چون ابوبكر به خلافت رسید، تصمیم گرفت فدك را از آن بزرگوار بگیرد. فاطمه (ع) كسی را نزد ابوبكر فرستاد و میراث خود از پیامبر خدا را از وی مطالبه كرد و می فرمود كه پدرم در زمان حیات خود فدك را به من مرحمت كرده است، و در آن بار

ه علی (ع) و ام ایمن را به گواهی طلبید و آن دو گواهی دادند، ابوبكر راجع به این كه فدك میراث پیامبر است با خبری كه از پیامبر نقل كرد پاسخ داد، كه آن خبر چنین است: ما گروه پیامبران میراثی پس از خود نمی گذاریم آنچه به جای گذاریم صدقه است. و در مورد فدك نیز چنین پاسخ داد كه آن متعلق به پیامبر (ص) نبوده است بلكه از آن تمام مسلمانان و در دست آن بزرگوار بوده است كه بدان وسیله به افراد كمك می كرد و در راه خدا انفاق می نمود و من هم به دنبال او همان كارها را انجام می دهم. هنگامی كه این سخنان ابوبكر به اطلاع حضرت زهرا (ع) رسید، حجاب خود را بر تن پوشید و در میان تعدادی از اطرافیان و زنان فامیل كه در پشت سرش حركت می كردند آمد تا بر ابوبكر وارد شد در حالی كه بیشتر مهاجران و انصار در حضور او بودند، پس از این كه بین آن بزرگوار و مردان پرده ای آویخته شد چنان ناله ی جانسوزی از دل برآورد كه تمام مردم را به گریه درآورد. سپس مدتی سكوت كرد تا احساسات مردم فرو نشست و فرمود: سخن را با سپاس آن كه سزاوار ستایش و رفعت و عظمت است آغاز می كنم، سپاس از آن خداست در برابر نعمتهایی كه داده و شكر او را در مقابل آگاهی و دركی كه به ما مرحمت كرده

است به جا می آورم. پس از آن كه خطبه ای طولانی ایراد كرد، در پایان خطبه فرمود: چنان كه سزاوار است تقوای الهی را پیشه كنید و در مورد اوامر او مطیع باشید، زیرا كه تنها از میان بندگان خدا، دانشمندان از خدا می ترسند. و خدایی را سپاس گویید كه با عظمت و نور او تمام موجودات آسمان و زمین وسیله ی ارتباط با او را می جویند، و ماییم واسطه ی او در میان مردم، ماییم برگزیدگان و مركز قدس او، و ماییم حجت او در جایی كه از انظار نهان است و ما وارثان پیامبران او هستیم، آنگاه فرمود: من فاطمه دختر محمدم، بر پایه و اساس سخن می گویم، روی فخر و بیهودگی سخن نمی گویم، پس با گوش باز سخن مرا بشنوید. بعد فرمود: لقد جائكم رسول من انفسكم عزیز علیه ما عنتم حریص علیكم بالمومنین روف رحیم. اگر پیوند او را بجوئید خواهید دید كه او پدر من است، نه پدر هیچ یك از شما. و برادر پسر عموی من است نه هیچ یك از مردان شما. سپس فرمود شما گمان می برید كه من از پدرم ارث نمی برم، آیا داوری زمان جاهلیت را پی می گیرید؟ برای گروهی كه ایمان و یقین دارند چه كسی از خدا در داوری بهتر و نیكوتر است؟ هیهات ای توده ی ملت، چنان تصوری! آیا در كتاب خداست ای پسر ابوقحافه كه تو

از پدرت ارث ببری و من ارث نبرم؟ براستی اگر چنان تصوری داشته باشی، دروغ و افترای بزرگی به قرآن نسبت داده ای؟ اینك این فدك ارزانی تو باد، و این مركب سواری زین شده و آماده برای سواری است! روز قیامت فرا خواهد رسید، پس خداوند داوری نیكو، محمد سرپرستی خوب و قیامت وعده گاه ماست و در قیامت است كه بیهوده كاران زیان می برند لكل نبا مستقر و سوف تعلمون و بزودی خواهی دانست كه چه كسی دچار عذاب دردناك می گردد. راوی می گوید: آنگاه نگاهی به قبر پدر بزرگوارش نمود و به عنوان گواه و مثال شعر هند دختر امامه را در حالی كه پدر بزرگوارش را مخاطب قرار داده بود بیان كرد: قد كان بعدك انباء و هنبثه لو كنت شاهد هالم تكثر الخطب ابدت رجال لنا نجوی صدورهم لما قضیت و حالت دونك الترب تجهمتنا رجال و استخف بنا اذغبت عنا فنحن الیوم مغتصب راوی می گوید، هیچ روزی سابقه نداشت كه مثل آن روز، مردم و آن بانوی بزرگوار آن همه گریسته باشند. سپس رو به گروه انصار حاضر در مجسد كرد و فرمود: ای گروه یاران پیامبر و ای بازوان ملت و نگهبانان اسلام! باعث این سستی شما از یاری من، و سهل انگاری از كمك به من و چشمپوشی از حق من و نادیده گرفتن ستم به من چیس

ت؟ مگر سخن پیامبر را نشنیدید كه فرمود: احترام به فرزند، احترام به پدر است.؟ چه زود عوض شدید، و چه زود به چنین وضعی درآمدید، پیامبر از دنیا رفت شما هم دین او را فراموش كردید؟ آری مرگ او مصیبتی جانگداز بوده است، با رفتن او شكافی عمیق به وجود آمده كه همواره در حال فزونی است و هرگز التیام نپذیرد. زمین از فقدان او تاریك و كوهها زیر و زبر شد و آرزوها بر باد رفته اند. پس از آن بزرگوار حرمتها شكسته و حریمی بر جای نمانده است، و آن رویدادی ناگوار بود كه قرآن پیش از رحلتش برملا ساخته و قبل از وفاتش بدان آگاهی داده، و فرموده است: و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم علی اعقابكم و من ینقلب علی عقبیه فلن یضر الله شیئا و سیجزی الله الشاكرین ای فرزندان قبیله آیا سزاوار است مقابل چشم شما میراث پدر مرا از من باز ستانند و شما فریاد مرا بشنوید و ندای من به گوش همه ی شما برسد؟ در حالی كه جمعیت شما و قدرت و توان شما زیاد و ساز و برگ و امكانات شما فراوان است، شما همان درستكارانی هستید كه خداوند شما را از میان مردم برگزید و نیكمردانی كه خداوند شما را انتخاب كرد، شما بودید كه با عرب نبرد كردید و در برابر م

لتها استوار بر جای ماندید و قهرمانان را به خاك مذلت كشاندید تا آنجا كه آسیاب اسلام به وسیله ی شما به گردش درآمد و بر وفق مراد گردید و آشوب و فتنه از میان رخت بربست و آتش كفر خاموش شد و بی سر و سامانیها به سامان رسید و رشته ی دین استوار گشت. آیا پس از آن همه پیشروی عقب نشستید؟ و بعد از آن همه دلاوری از گروهی كه پس از ایمان پیمان شكنی كردند و دین شما را به مسخره گرفتند ترسیدید؟ هم اكنون با سران كفر پیكار كنید زیرا كه آنان به پیمان و قسم خود پای بند نیستند، تا شاید از فساد خودداری كنند ولی می بینم كه با همه ی اینها خواری و ذلت در وجود شما رخنه كرده و مكر و حیله به قلبهایتان چیره شده و دین خدا را منكر شده اید و اعمال ناشایستی را كه تجویز می كردید گسترش دادید ان تكفروا انتم و من فی الارض جمیعا فان الله لغنی حمید بدانید كه من با همه ی خواری و پستی كه شما را فراگرفته و ضعف ایمانتان گفتنیها را گفتم، این شما و این فدك لجام آن مركب را بگیرید و بر پشت آن سوار شوید و به هر سو می خواهید بتازید، ولی بدانید كه ننگ حق كشی را بر خود خریدند و خشم خدا را برانگیختند آتش دوزخ را كه بر جانها احاطه دارد پذیرا شدید همه كارهاتان در

محضر خداست سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون. آنگاه حضرت زهرا (ع) به خانه برگشت و سوگند یاد كرد كه هرگز با ابوبكر سخن نگوید و از خداوند می خواست تا حق او را بگیرد، این چنین بود تا وقتی اجلش فرا رسید، وصیت كرد كه مبادا ابوبكر بر جنازه ی او نماز گزارد، این بود كه عباس بر جنازه ی آن بزرگوار نماز خواند و شب هنگام به خاك سپرده شد. بعضی نقل كرده اند: وقتی كه ابوبكر سخنان حضرت زهرا (ع) را شنید، حمد و سپاس خدا را گفت و درود بر پیامبرش فرستاد، سپس گفت ای بهترین بانوان و دختر بهترین پدران به خدا قسم كه من از نظر رسول خدا تجاوز ننموده ام و جز به فرمان او عمل نكرده ام، البته كه زمامدار و رهبر به كسان خود دروغ نمی گوید تو گفتنی را گفتی و آنچه لازم بود ابلاغ كردی و درشتی نمودی و از ما دوری كردی، پس خداوند ما و شما را بیامرزد، اما بعد، سلاح و مركب سواری و نعلین پیامبر (ص) را به علی (ع) دادم، من از رسول خدا شنیدم كه می فرمود: ما گروه پیامبران هیچ طلا و نقره، زمین، باغ و منزلی پس از خود به ارث نمی گذاریم و لیكن من ایمان، حكمت، علم و سنت را به ارث می نهیم. الته آنچه را كه پیامبر مرا بدان مامور كرده بود شنیدم و اطاعت كرده و ان

جام دادم. حضرت زهرا (ع) گفت: پیامبر (ص) فدك را به من بخشیده بود. ابوبكر گفت: چه كسی شهادت می دهد كه پیامبر آن را به تو بخشیده است؟ علی (ع) و ام یمن آمدند و شهادت دادند كه پیامبر (ص) فدك را به حضرت زهرا (ع) بخشید، از طرفی عمر بن خطاب و عبدالرحمن بن عوف شهادت دادند كه رسول خدا (ص)، فدك را میان مسلمانان تقسیم می كرد. ابوبكر گفت: دختر پیامبر خدا (ص) تو، علی و ام ایمن راست گفتید، و عمر، و عبدالرحمن هم راست گفتند مطلب از این قرار است كه آنچه متعلق به پدرت بوده است حق تو است، پیامبر خدا (ص) از فدك به مقدار خوراك شما برداشت می كرد و باقی مانده را میان مسلمانان تقسیم می كرد و در راه خدا می داد، و این مقدار حق الهی تو است. من هم با فدك همان كاری را می كنم كه پیامبر (ص) می كرد. این بود كه حضرت زهرا (ع) بدان راضی شد و عهد و پیمانی بر آن اساس گرفت، و ابوبكر محصول فدك را كه جمع می كرد و به مقدار كفایت به ایشان می داد. بعدها، خلفای پس از ابوبكر، چنان رفتار كردند، تا این كه معاویه سر كار آمد، مروان، پس از امام حسن (ع) یك سوم آن را برید. و بعد آن را در زمان خلافت خود خالصه قرار داد و متعلق به خود دانست و میان فرزندان او دست

به دست می شد تا این كه نوبت خلافت به عمر بن عبدالعزیز رسید، او در زمان خلافت خود، فدك را به فرزندان فاطمه برگرداند. شیعه معقتد است كه آن نخستین مالی بود كه به ستم گرفته شده بود و به صاحبش بازگردانده شد. اهل سنت می گویند: نه، بلكه عمر بن عبدالعزیز اول آن را ملك خالص خود گرداند، آنگاه بدیشان بخشید. بعد از عمر بن عبدالعزیز فدك را از دست اهل بیت گرفتند و زمانی كه حكومت بنی امیه منقرض گردید، ابوالعباس سفاح فدك را بازگرداند، سپس منصور گرفت و پسرش مهدی برگرداند، و بعد از آن، موسی و هارون پسران مهدی عباسی آن را گرفتند، همین طور در دست بنی عباس بود تا زمان مامون كه او به اهل بیت پیامبر (ص) بازپس داد و تا زمان متوكل در دست آنها ماند تا این كه عبدالله بن عمر بازیار آن را قسمت به قسمت كرد. نقل كرده اند كه یازده درخت خرما در فدك وجود داشت كه پیامبر (ص) آنها را به دست مبارك خود كاشته بود، و فرزندان فاطمه (ع) محصول آنها را به حاجیان هدیه می كردند و خود از این راه به ثروت زیادی می رسیدند، بازیار كسی را فرستاد آن درختان را بریدند و خود به بصره برگشت و در آن جا به فلج مبتلا شد. در این داستان میان شیعه و مخالفان موارد ابهام فر

اوانی وجود دارد، و هر كدام از دو گروه سخنان زیادی دارند، اما اكنون باید به متن نهج البلاغه باز گردیم: بیان امام (ع): گروهی بر آن بخل ورزیدند، اشاره دارد به ابوبكر، عمر، و پیروان آنها و نیز این سخن حضرت: گروهی دیگر آن را بخشش نموده و از آن گذشتند، اشاره دارد به سران بنی هاشم و هواداران آنها. نهم: امام (ع) به نحو استفهام انكاری پرسیده كه او را به فدك و غیر فدك از زر و زیور دنیا چه كار؟ از باب انكار نیازمندی به فدك، تا این كه نفس خود را نسبت به آن آرامش داده و نیز خود را با یاد هدف نهایی مردم از دنیا یعنی سرانجام مدفون شدن آنها در گور و آنچه كه لازمه ی آن است از قبیل قطع آثار و فراموش شدن آنان از امور دنیا به اعمال شایسته توجه دهد. البته امام (ع) این موارد را برشمرده است برای این كه اندیشه انسانی از آن نفرت دارد و دلها با یاد آنها می شكند، در نتیجه به درگاه خدا می نالد و به سمت اعمال خوبی كشیده می شود كه نجات از گرفتاریهای حالت مرگ و بعد از آن در گروه آنهاست. واو در عبارت و النفس واو حالیه است. دهم- بعد از آن كه بیان فرموده است، به فدك و غیر فدك از زیورهای دنیا نیازی نیست آنگاه به حد و مرز نیاز خود، یعنی ریاضت و

تربیت نفس به وسیله تقوا اشاره كرده است. این ضمیر مانند ضمیر در عبارت و انما هی الكوفه است كه قبلا گذشت، و در حقیقت عبارت چنین است: تنها همت و حاجت من تمرین و تربیت نفسم به تقواست. بدان كه تربیت نفس برمی گردد به بازداشتن آن از خواسته ها و وادار ساختن آن به اطاعت از مولایش، و آن از تربیت چارپایان گرفته شده است، یعنی همان طور كه چارپایان را از اقدام بر حركات ناشایست نسبت به صاحبش و كارهایی كه خلاف نظر اوست باز می دارند، همچنین قوه ی حیوانی كه مبدا حركات و كارهای حیوانی در وجود انسان است، اگر به اطاعت از قوه ی عاقله عادت نكند به منزله ی چارپایی خواهد بود كه باعث ناخشنودی صاحبش می گردد، در آن صورت گاهی قوه ی حیوانی از شهوت و گاهی از غضب پیروی می كند و بیشتر وقتها در حركات و رفتار خود از مرز عدالت به یكی از دو طرف افراط و تفریط بر اثر انگیزه های مختلف قوای متخیله و متوهمه منحرف می گردد، و قوه ی عاقله را در جهت برآوردن خواسته های خود به خدمت می گیرد، در نتیجه او همواره فرمانده (اماره) و قوه ی عاقله فرمانبر او می شود. اما اگر قوه ی عاقله او را رام كند و از تخیلات و توهمات، و احساسات و كارهای شهوتزا و خشم انگیز باز د

ارد، و مطابق خواست عقل عملی تمرین دهد و بر اطاعت امر خود تربیت كند و به طوری كه به امر و نهی او عمل كند، قوه ی عقلیه مطمئنه خواهد بود، كارهایی با انگیزه ها و پایه های گوناگون انجام نخواهد داد، و دیگر قوا سر به فرمان او و تسلیم وی خواهند شد. اكنون كه مطلب روشن شد در نتیجه می گوییم: چون هدف نهایی از ریاضت و تمرین نفس رسیدن به كمال حقیقی است و آن هم در گرو آمادگی لازم است، و این آمادگی نیز متوقف است بر نابودی موانع برونی و درونی بنابراین برای ریاضت و تربیت نفس سه هدف وجود دارد: 1- نادیده گرفتن و بی اثر شمردن هرچه را كه مورد علاقه و دوست داشتنی است، یعنی همه ی موانع خارجی، به جز ذات حق تعالی. 2- واداشتن نفس اماره به پیروی از نفس مطمئنه، تا این كه دو قوه ی تخیل و توهم را از عالم پست حیوانی به جانب كمال بكشاند، و دیگر قوا نیز از آنها دنباله روی كنند، در نتیجه انگیزه های حیوانی یعنی موانع داخلی برطرف شوند. سوم: بیداری دل و توجه قلب به بهشت برین، برای تحمل سختیهایی كه از جانب حق می رسد و آمادگی برای پذیرش آنها. پارسایی واقعی یعنی دوری قلب از متاع دنیا و خوشیها و لذایذ آن برای وصل به هدف اول می تواند ما را یاری كند.

و همچنین عبادت آمیخته با اندیشه و تفكر در ملكوت آسمان و زمین و مخلوقات خدا و عظمت آفریدگار پاك و كارهای شایسته با نیت خالص برای رضای خدا به هدف دوم كمك می كند. امام (ع) به جای تقوایی كه نفس خود را به آن تربیت كرده و خو داده است، این امور معین و وسایل مقدماتی را نام برده است، و به جای هدف نهایی تربیت، یعنی كمال حقیقی و لذت مربوط به آن، به ذكر بعضی از لوازم آن توجه داده است یعنی همان كه نفس آدمی از ناآرامی روز قیامت در امان باشد و در لبه های پرتگاه یعنی صراط مستقیم استوار بماند و انگیزه های مختلف، آن را به سمت درهای جهنم و پرتگاههای هلاكت نكشاند. و كلمه ی مزالق را استعاره آورده است برای لغزشگاههایی كه پای خرد در راه سیر الی الله در آن بلغزد و تمایلات شهوت و غضب انسان را به سمت پستیها و صفات زشت سوق دهد.

[صفحه 166]

نسائج: جمع نسجه، به معنی بافته جشع: حرص و علاقه ی زیاد به غذا مبطان: كسی كه به دلیل پرخوری شكمش بزرگ است غرثی: گرسنه بطنه: الكظه: پر بودن شكم از غذا در صورتی كه اگر بخواهم به عسل خالص و مغز گندم و پارچه های ابریشمی دست پیدا كنم می توانم، اما هیهات كه هوای نفسم بر من غلبه كند، و طمع زیاد مرا به انتخاب خوردنیها وادارد، در حالی كه ممكن است در حجاز یا یمامه كسی باشد كه به قرص نانی هم نبسته و به سیر شدن عادت نكرده است!! و یا من با شكم سیر بخوابم در صورتی كه اطراف من شكمهای گرسنه و جگرهای تفدیده باشد!! و یا آن چنان باشم كه گوینده ای گفته است: این درد برایت بس كه تو با شكم سیر بخوابی، و در پیرامونت جگرهایی آرزومند ظرفی از سبوس باشند. دهم: بر این مطلب توجه داده است كه پارسایی وی در دنیا و بسنده كردنش به دو جامه ی كهنه و دو قرص نان، و رها كردن جز آنها، به دلیل ناتوانی از فراهم آوردن خوردنیها و پوشیدنیهای حلال نبوده است، و براستی كه او اگر می خواست امكان فراهم آوردن آن چیزهای خوب، و مغز گندم و عسل خالص را داشت، زیرا غذای مغز گندم و عسل از متداولترین خوراكیهای آن روز مردم مكه و حجاز بود و صرف نظر ا

مام از این گونه غذاها با توان و قدرتی كه بر تهیه ی آنها داشت از روی ریاضت نفس و آماده سازی آن برای كسب كمالات جاودانه بوده است. امام (ع) در اینجا نقیض ملزوم را یعنی غلبه نكردن هوای نفس او بر عقلش و وادار نكردن زیادی حرص او را بر گزینش خوراكیها استثنا كرده است و بر این جنبه ی عدمی با عبارت: هیهات (چه بسیار دور است)، توجه داده است، زیرا آنچه را كه امام (ع) انجامش را از جانب خود بعید شمرده و ناپسند دانسته، از خود نفی كرده و حكم به نیستی آن فرموده است. اما این كه آن عدم، خود به عینه نقیض ملزوم است برای این است كه ملزوم در این جا اراده ی انتخاب غذاهای خوب و غلبه ی هوای نفس بر عقل - با این كه مقتضای عقل مخالفت و دوری از آن غذاهاست- و نیز وادار ساختن شهوت او را بر موافقت با بهره گیری از غذاهاست مستثنی در این جا عدم این چیزهاست، و اما جواز استثنای نقیض مقدم (ملزوم) از آن روست، كه اراده ی این امور شرطی است مساوی با انتخاب غذا و لباس خوب و فراهم آوردن آنها و عدم اراده آن شرط مستلزم عدم مشروط است. موارد زیادی در زبان عربی وجود دارد كه كلمه ی لو به گونه ای استعمال شده است كه ملزوم علت و یا شرط مساوی برای لازم است، نقیض م

لزوم از آن استفاده می شود. حرف و در لعل برای حال است، یعنی بسیار دور است كه هوای نفسم مرا وادار بر انتخاب خوراكیها در حالتی كه ممكن است در حجاز و یمامه كسی با این اوصاف (كه در ضمن سخنان حضرت بیان شد) وجود داشته باشد. جمله او ابیت، عطف بر یقودنی است و از اموری است كه امام (ع) آنها را از خود بعید دانسته است، و واو در عبارت و حولی برای حال و عامل حال ابیت است و همچنین عبارت او ان اكون عطف بر ابیت است و آن دو از لوازم نتیجه قیاس استثنایی اند زیرا اراده نكردن وی بر گزینش خوراكیها مستلزم نخوردن و بهره نگرفتن از آنها است و این خود مستلزم آن است كه با شكمی پر و در حالی نخوابد كه در اطرافش شكمهای گرسنه باشد تا بدان وسیله دچار ننگ و عار گردد. اما شعر از باب تمثیل است و هدف دوری از ننگ و عاری است كه لازمه ی استفاده از خوردنیهای لذیذ است با وجود نیازمندانی كه نیاز به اندك غذایی دارند و بر درستی و خوبی این لوازم به وسیله پیامدهای نقیضهاشان یعنی همان حالات مذكور، توجه داده است، شعر از حاتم بن عبدالله طایی و از قطعه ای است كه آغاز آن چنین است: ای دختر عبدالله و دختر مالك و ای دختر ذی البردین و صاحب اسب تندرو وقتی كه توشه ا

ی فراهم كردی كسی را بجوی تا آن را بخورد چون كه من به تنهایی غذا نمی خورم چه او شخصی از راه دور آمده و بیگانه و یا نزدیك و از خویشاوندان باشد، می ترسم كه پس از مرگ مرا به بدی یاد كنند این ننگ تو را بس كه شب با شكم پر بخوابی در صورتیكه پیرامون تو دلهایی محتاج به ظرفی سبوس باشند و براستی من با آنچه در اختیار دارم، تا وقتی كه مهمان دارم، بنده ی او هستم، هر چند كه این روش، روش بردگی نیست حسبك داء نیز روایت شده است، اطلاق واژه ی درد بر آن عمل، از آن روست كه آن كار پستی است و باید از آن دوری جست. در عبارت امام (ع): او ابیت، و او اكون را بعضی به ضم آخر و مرفوع خوانده اند، به این دلیل كه او حرف عطف نیست بلكه همزه برای استفهام و واو پس از آن مانند فاء در آیه ی مباركه: افاصفاكم ربكم بالبنین متحرك است، و استفهام انكاری و بیانگر این مطلب است كه شكم او پر و آن چنان است كه گوینده ی شعر گفته است،

[صفحه 166]

تقمم: جستجو و زیر و رو كردن زباله سدی: بیهوده و مهمل رها شده دوائع: درختانی كه دارای سرسبزی و خرمی دل انگیزند بدویه: گیاهانی كه جز با آب باران آبیاری نمی شوند مركوس: مردود، واژگونه مانند كسی كه سرش به طرف زمین است آیا من به این مقدار قانع باشم كه بگویند این فرمانروای مومنان است بدون این كه در سختیهای روزگار با مردم همدرد و شریك باشم؟ و یا در فشارهای زندگی الگو و در پیشاپیش آنها باشم؟ من برای این آفریده نشده ام كه خوردن غذاهای خوب- مانند چهارپای بسته كه اندیشه اش علف است- مرا سرگرم سازد، و یا همچون چهارپایی از بند رها شده باشم كه خاكروبه ها را به هم می زند تا شكم خود را پر كند و از سرانجام كارش غافل است و یا این كه بی هدف و بیهوده رها شوم و یا ریسمان گمراهی را بكشم، و یا بدون اندیشه راه انحراف را در پیش گیرم. گویا گوینده ای از جانب شما می گوید: اگر خوراك پسر ابوطالب این است، پس ناتوانی و سستی او را از نبرد با همگنان و ایستادگی در برابر دلاوران باز می دارد؟! بدان كه درخت بیابان چوبش مقاومتر، و درختان سرسبز و خرم نازكتر و كم مقاومت ترند، و شعله ی گیاهان در دشت فروزانتر است و دیرتر خاموش می شود

! براستی كه من نسبت به پیامبر خدا (ص) همچون درخت خرما نسبت به درخت خرمای به هم پیوسته و چون دست به بازوی آنم. به خدا قسم اگر تمام مردم عرب به نبرد با من هماهنگ شوند من رو از ایشان برنمی گردانم و اگر فرصتهایی به دستم آید بر ایشان یورش خواهم برد. بزودی خواهم كوشید تا صفحه ی زمین را از این شخص واژگونه و جسم سرنگون (معاویه) پاك سازم تا دانه ی كلوخ از بین دانه های گندم درو شده بیرون شود. ای دنیا دور شو از من كه مهار تو را بر كوهانت انداخته ام، از چنگت رها شده ام و از دامهایت رسته ام، و از این رو كه در پرتگاهایت قرار گیرم پرهیز كرده ام، كجا هستند آن گروهی كه با بازیچه هایت آنان را فریفتی، كجایند ملتهایی كه با زیورهایت آنانرا به فتنه انداخته ای؟ هم اكنون آنان در گرو گورها و در جوف قبرهایند؟ به خدا قسم اگر تو یك موجود محسوس و یك جسم قابل حس بودی حدود الهی را درباره ی تو اجرا می كردم، در مقابل آن بندگانی كه به وسیله ی آرمانها فریفتی و ملتهایی كه در پرتگاهای سقوط انداختی و سلاطینی كه به نابودی كشاندی و در غرقاب مصائب غرق كردی آنجایی كه دیگر رفت و برگشت نبود. هیهات! هر كس در پرتگاهایت گام نهاد لغزید و هر كس در انبوه ام

واج دریایت سوار شد غرق گردید، هر كس از طنابهای دامت فاصله گرفت نجات یافت، هر كس از دست تو جان سالم به در برد، باكی از تنگی خوابگاهش ندارد، و نزد او دنیا چون روزی است كه وقت جدایی از آن فرا رسیده است. و همچنین استفهام در عبارت: و اقنع من نفسی، در معرض انكار این مطلب است كه نفس امام (ع) بر این دلخوش می دارد كه به او امیرالمومنین گویند در صورتی كه در سختیهای روزگار و تلخكامیها با آنان همدرد نباشد، واو در عبارت: و لا یشاركهم... واو حالیه، و او اكون، عطف بر: اشاركهم، و به منزله ی نفی است. یازدهم: امام (ع) به پاره ای از انگیزه هایی كه باعث پارسایی و ترك غذاهای لذیذ در دنیا شده است توجه داده از جمله آن كه وی برای این آفریده نشده است تا خوردن غذاهای خوب، او را از هدف اصلی باز دارد، و توضیح این مطلب در عبارت: فما خلقت... المتاهه، آمده است. همچنین از سرگرم شدن به خوردن غذاهای لذیذ با خاطرنشان ساختن پیامد چنان سرگرمی یعنی همانندی با چارپایان، برحذر داشته است، و با عبارت: همها علفها، تا جمله ی یراد بها، به وجه شبه به بهایم اشاره فرموده است، توضیح آن كه شخص سرگرم به خوردن غذاهای لذیذ، اگر از نوع خورشهای ثروتمندان و بی نی

ازان باشد، به سان چارپای علفخواری خواهد بود در همت گماردن به علفی كه در اختیار دارد، یعنی همان غذای موجود، و اگر فردی نیازمند باشد، همتش وابسته خواهد بود به هر آنچه كه از متاع دنیا به دست آورد، و تا آخر آن را بخورد و پرخوری كند و شكمبه خود را با غفلت از هدف اصلی همچون حیوان علفخوار پر كند كه همتش پر كردن شكم از آشغال و زباله هاست بدون توجه به سرانجام كار خود و مقصود اصلی دیگران از او، یعنی سر بریدن و كار كشیدن از او، كلمه ریسمان و كشیدن آن را، استعاره آورده و كنایه از رها كردن و یله نمودن، همانند رها گذاشتن چارپایان است. دوازدهم: به بعضی از شبهاتی كه احتمال داده است شاید در ذهنهای سست وارد شود، یعنی اعتماد بر ناتوانی امام (ع) به علت خوردن خوراك ناچیز، از پیكار با دشمنان، اشاره فرموده است و توضیح آن را در عبارت: و كانی... الشجعان، آورده، آنگاه به پنج طریق در مقام جواب برآمده است: 1- تمثیل به درخت بیابانی، و مقایسه خود با آن در توانمندی، بنابراین اصل در تمثیل همان درخت بیابانی و فرع آن امام (ع) و وجه اشتراك كمی تغذیه و خشونت غذا همانند غذای درخت بیابانی و بد تغذیه شده آن است، و حكم در تمثیل همان استواری اعضای

بدن و نیرومندی او همچون صلابت چوب درخت بیابانی و توانمندی آن است، این یك پاسخ است بر رد شبهه یاد شده. 2- همانند رد كردن دشمنان و همگنان خود، همچون معاویه با درختان سرسبز و خرم باغها، در این تمثیل درختان اصلند و دشمنان و همگنان آن حضرت فرع، و وجه اشتراك همان سرسبزی و شادابی است كه در اثر رفاه و خوراك لذیذ به دست می آید و حكم قطعی آن نرم و نازك بودن پوست و ناتوانی از مقاومت و كمی استقامت در برابر رویدادها و علاقه به ناز و نعمت و رفاه است و غرض امام (ع) آن است كه دیگران بدانند همگنان او از وی ناتوانترند و در نتیجه شبهه ی مزبور برطرف گردد. 3- تمثیل آن بزرگوار به گیاهان دیم مانند تمثیل به درخت بیابانی است، و حكم در اینجا آن است كه امام (ع) در برافروختن آتش جنگ تواناتر و در شعله ور ساختن آن مقاومتر و پایدارتر، و همچون نباتات دیم در آتش دیرپا است. 4- تمثیل خود، نسبت به پیامبر خدا (ص)، به درخت خرمایی نسبت به درخت خرمای دیگر، اصل این تمثیل، درخت خرما نسبت به درخت خرمای دیگر، و فرع آن، جایگاه امام (ع) نسبت به رسول خداست وجه اشتراك این است كه امام (ع) علوم و كمالات نفسانی خود را از چراغ دانش و كمالات پیامبر (ص) اقتباس

كرده، به سان بهره گرفتن معلول از علت و چراغ از شعله. 5- امام (ع) خود را نسبت به پیامبر (ص) چون ذراع نسبت به بازو می داند، بنابراین اصل (مشبه به): ذراع نسبت به بازو و (مشبه)، فرع: امام (ع) نسبت به پیامبر (ص) است. و وجه اشتراك نزدیكی امام نسبت به پیامبر و پشتیبانی از او، و وسیله بودن برای رسیدن پیامبر به مقصود خود یعنی اتمام و اكمال دین است و اصل بودن پیامبر در همه ی موارد مانند نزدیكی دست به بازو، و اصل بودن بازو نسبت به دست است، و این كه دست نسبت به بازو وسیله ای برای تصرف و حمله می باشد، اما حكم در این دو تمثیل یكی و آن ناتوان نبودن امام (ع) از مبارزه با همگنان و نبرد با دلاوران است، و دلیل قطعیت این حكم، وجه اشتراك اول آن است كه چون علوم یقینی و بینش دینی امام (ع) با بینش پیامبر (ص) متناسب بوده است این خود بزرگترین چیزی است كه به منظور حمایت از دین او را به شجاعت واداشته و بر مبارزه ی امثال و اقران نیرو می بخشید، و ثبوت حكم از وجه اشتراك دوم نیز همین طور است. بعد از آن كه امام (ع) آن حكم را ثابت كرد و ناتوانیی را كه درباره اش تصور می رفت از خود سلب كرد، با سوگند جلاله آن را مورد تاكید قرار داده است به این ت

رتیب كه اگر تمام عرب برای مبارزه ی با او پشت به پشت هم دهند هر آینه رو از آنها بر نخواهد گرداند، و اگر فرصت گردن زدن آنان را بیابد به سوی ایشان خواهد شتافت، یعنی به هنگام نبرد و استحقاق آنان برای كشته شدن به دلیل دشمنی آنان با دین و نادرستی عفو و چشمپوشی از آنان به خاطر شباهت امام (ع) به رسول خدا (ص) در آغاز اسلام است زیرا پیامبر (ص) گذشت و عفو را جز در جای خود به كار نمی برد. نقل كرده اند كه امام (ع) در یك روز- چون مصلحت دین را تشخیص داد- هزار نفر را یكجا از پا درآورد. سیزدهم: امام (ع) وعده داد كه بكوشد تا روی زمین را از آن شخص واژگون و كالبد سرنگون پاك سازد، مقصود امام (ع) از آن شخص معاویه بود، و این كه امام (ع) تعبیر به شخص و جسم كرد به دلیل رجحان جنبه بدنی معاویه بر جنبه ی روانی اش بود، از آن رو كه وی به كمال بدن خود بیش از كمال روحش توجه داشت به حدی كه گویا او تنها جسم و كالبد بوده است و با بیان این كه معاویه كسی است واژگونه و كالبدی سرنگون، اشاره فرموده است به توجه داشتن معاویه از جنبه ی عالی، و سرپیچی او از دریافت كمالات روحی به جنبه پست، و واژگونگی او در دنیا و سرنگونی چهره ی عقل او به سمت كسب دنیا ب

رای دنیا و توجه به گردآوری مال دنیاست، زیرا كه هدف نهایی از عنایت خداوندی به آفرینش انسان این است كه با مصون داشتن فطرت اصلی خود از آلودگی به رذایل اخلاقی، راه مدارج كمال را بپیماید و اگر انگیزه های پر كشش او را به سمت دنیا بكشد و فریفته محبت دنیا شود تا آن جا كه یكسره متوجه دنیا گردد و همواره در مراحل انحطاط محبت دنیا سقوط كند، بدین ترتیب نگونساری از مراتب كمال و واژگونی اش در پستیها و پرتگاههای ضلالت و گرفتاری اش با غل و زنجیرهای آن، تحقق می یابد. در عبارت امام (ع): تا دانه ی كلوخ از میان دانه ی گندم دور شده و جدا گردد، دانه ی كلوخ یعنی معاویه و دانه ی دور شده یعنی مومنان، و وجه تشبیه آن است كه امام (ع) مومنان را از وجود معاویه خالص و آنها را جدا می كند، تا ایمانشان رشد كند و دینشان استوار گردد، زیرا وجود معاویه در بین آنها وسیله ی مهمی برای تباه ساختن عقیده شان و نابودی دینشان است، همان طور كه صاحب خرمن، غله های خود را پاك و آمیخته های آنها و هر چه كه از كلوخ و امثال آن باعث فساد غله می گردد، از میان بیرون می كند. شارح نهج البلاغه عبدالحمید بن ابی الحدید گفته است همان طوری كه كشاورزان در بیرون آوردن كلوخ،

سنگ، خار و امثال آنها از میان كشت، تلاش می كنند تا باعث فساد در رویش زراعت نشود و محصول را تباه نسازد. این گفتار ابن ابی الحدید محل نظر است، زیرا كه بیرون بردن گل از میان زراعت معنایی ندارد و از طرفی عبارت: دانه ی گندم درو شده (حب الحصید)، آن معنا را نمی رساند.

[صفحه 166]

مداحض: شخص كناره گیر ازور: كناره گرفت اعزبی: دور شو، گفته می شود: عزب الرجل- به فتح زاء- هرگاه دوری گزیند. سلسل الرجل یسلس- به كسر لام-: شل كرد افسارش را. ریاضه: تربیت كردن، عادت دادن. ربیضه: گله چراكننده از گوسفندان تجافت: خالی شد و برخاست. همهمه: صدای آهسته. تكترش: پر می كند شكمبه اش را ای دنیا از من فاصله بگیر، به خدا قسم من تسلیم نمی شوم تا مرا دچار ذلت و خواری كنی، و تن به فرمان تو نمی سپارم تا زمام اختیار مرا به دست گیری، سوگند به خدا سوگندی نیكو كه خواست خدا را از آن استثنا می كنم نفس خود را چنان ریاضتی می دهم كه با قرص نانی اگر برایش فراهم آورم شادمان گردد، و به خورش نمكی قانع شود، و كاسه ی چشم را همچون چشمه ای كه آبش پایان گرفته به حال خود رها می كنم تا از رشك تهی گردد آیا حیوان علفخوار از چرا شكمش پر می شود، تا به پهلو بیفتد؟ و آیا گله ی گوسفند از علف سیر می شود تا به خوابگاهش برود؟ و علی اگر از توشه خود بخورد و بخواهد، پس چشمش روشن كه پس از سالهای دراز، از چهارپایان بی بند و بار و گله ی به چرا برده پیروی كند. خوشا به حال كسی كه واجبات پروردگارش را ادا كند و در سختی آن بردبار

باشد و به هنگام شب از خواب خودداری كند تا وقتی كه خواب بر او غلبه كند، آنگاه زمین را فرش و كف دستش را بالش خود سازد، در زمره ی كسانی كه ترس معاد خواب را از چشمشان ربوده و پهلوهایشان را از بستر خواب دور نگاهداشته و لبهایشان به یاد پروردگار به آرامی در حركت است و با استغفار زیاد گناهانشان پراكنده است: اولئك حزب الله ان حزب الله هم المفلحون پس ای پسر حنیف از خدا بترس و باید چند قرص نان تو را بس باشد تا باعث نجات تو از آتش دوزخ گردد. چهاردهم: دنیا را به صورت موجودی باخرد وانمود كرده و او را بمانند خردمندان، مخاطب قرار داده، تا به خاطر شگفت آمیزی این خطاب، در دلها بهتر جایگزین شود. آنگاه به كناره گیری و دوری از آن همانند زنی كه طلاق داده اند، امر فرموده است. و عبارت: حبلك علی غاربك مهار تو بر كوهانت آویخته است، به عنوان تمثیل، كنایه از طلاق است، و اصل این تمثیل، آن است كه هر وقت بخواهند شتر را برای چرا رها كنند، مهارش را بر كوهانش می آویزند، و این به صورت مثلی درآمده است، برای هر كسی كه از حكمی آزاد و رها شود. سپس دنیا را صاحب چنگالهایی دانسته است، كنایه از این كه دنیا انسان را به طرف خواسته ها و زینتها تا سر حد

هلاكت ابدی می كشاند همچنان كه شیر طعمه ی خود را می كشد، و همچنین دنیا را صاحب رشته ها و طنابها دانسته و به وسیله ی آن صفت استعاری، خواسته است بگوید دنیا دل مردم را با خواهشهای خیالی می رباید همان طور كه طنابهای دام صیاد، صید را به دام می اندازد، و نیز كلمه ی: (مداحض) لغزشگاهها، را برای شهوات و لذتهای دنیایی، از آن جهت استعاره آورده است كه پای خرد در آنجا از راه حق می لغزد و آنجا، جای زمین خوردن عقول است، و مقصود امام (ع) از تمام اینها، پارسایی در دنیا و دوری خود از دنیاست. آنگاه شروع به پرسش از مردمانی كرده است كه دنیا آنها را با بازیچه های خود فریفته و از ملتهایی كه با زر و زیور خود آنان را شیفته ی خود كرده است پرسشی بر سبیل سرزنش، و نكوهش در مورد این نحو برخورد دنیا با ایشان، تا این كه آنها را از دنیا بیزار و برحذر كند، البته این سخن از باب تجاهل عارف است، كلمه ی: مداعب، جمع مدعبه به معنی بازیچه را برای دنیا استعاره آورده است، و جهت شباهت آن است كه دنیا موقع خالص بودن لذتهایش برای مردم و فریقتن آنها و بعد حمله ور شدن بدیشان به صورت جدی، مانند كسی است كه با دیگری شوخی می كند و می خندد و با حرفها و كارهای چر

ب و نرم او را می فریبد، آنگاه از راه جدی وارد شده و طرف را می آزارد و یا نابود می سازد، كلمه ی غرور، گول زدن را به دنیا از آن جهت نسبت داده است كه دنیا یك وسیله ی مادی برای گول خوردن آدمی است. در نسخه ی سید رضی- رحمه الله- غررتیهم با یاء آمده است، دلیلش آن است كه یاء از اشباع كسره تولید شده است. پانزدهم: اشاره به سرانجام مردم دنیا كرده است كه به سمت آن در حركتند، یعنی گروگان قبرها و فرو رفته در زیر لحدهایند و در این سخن توجه داده است كه فریب خوردن و شیفتگی آنها به چیزی است كه تا این حد با آنها ناخالص است، تمام اینها برای بیزار كردن و دور ساختن آنان از دنیاست، كلمه هاء برای تنبیه است، و لفظ رهائن، یعنی گروگانها را برای مردم از آن جهت عاریه آورده است كه اینان در قبرها مانند گروگانی محكم گرفته شده اند، و احتمال دارد كه حقیقت باشد نه استعاره، و رهینه به معنای گروگزار یعنی همان كالبدهای مقیم در قبرها. شانزدهم: امام (ع) سوگند یاد كرده است كه اگر دنیا شخصی قابل رویت و كالبدی محسوس بود، حدود الهی را- در قبال بندگانی كه به سبب آرزوها آنها را فریب داده و به مشقتهایی گرفتار كرده است كه نه راه رفتن دارد و نه راه برگشت ی

عنی این كه آن موارد از جاهایی است ورود و خروج از آن ممكن نیست- درباره ی او اجرا می كردم. چون امام (ع) در این گفتگو، همچون آموزگاری برای دنیا كه از نیرنگ و فریب او اطلاع یافته و مانند كسی كه او را از خود ناامید می سازد می گوید: چه دور است كه حال از تو فریب بخورم. یعنی پس از گول خوردن و اعتمادم به تو! آنگاه به بعضی از دلایل دوری از دنیا و بیزاری از نزدیك شدن به آن، توجه می دهد، كه عبارتند از: گام نهادن در لغزشگاه دنیا باعث لغزیدن و سوار شدن بر امواج آبهای دنیا باعث غرق شدن، و دوری از بندهای دنیا باعث رسیدن به سلامتی است، و این كه شخص سالم از دست دنیا، باكی از تنگی خوابگاهش ندارد و هر تنگنایی از قبیل تهیدستی، زندان، بیماری و گرفتاری پس از سلامت از دست دنیا هر چه تنگ باشد در برابر آن آسایش كه از گشایش در دنیا و تاخت و تاز در میدانهای شهوانی دنیا، از عذاب دردناك در آخرت نصیب انسان می شود، گشایش محسوب می شود و دنیا در كوتاهی و بی توجهی امام (ع) بدان، همچون روزی است كه وقت پایان یافتن آن فرا رسیده باشد. كلمات مداحض، لجج، حبال استعاره اند برای شهوتها و لذتهای دنیا: اول: از آن جهت كه شهوتهای دنیا زمینه ی آن را دارند ك

ه باعث دلبستگی شوند و انسان را به افزون طلبی، یا تجاوز از حد اعتدال به مرز حرام بكشانند، و در نتیجه پای نفس انسانی از راه حق بلغزد و در پرتگاههای هلاكت و موارد گناه بیفتد. دوم: از آن رو كه خواسته ها و آرمانهای دنیایی بی پایان است و از پیامدهای حتمی كسی كه سرگرم بدان و غرق در آن شده، آن است كه خویشتن را در دریایی غرق می كند كه كناره ندارد، و در نتیجه از قبول رحمت حق سرباز زده، همچون كسی كه خود را در دریایی ژرف افكند، به هلاكت ابدی مبتلا شود. سوم: از نظر این كه انسان وقتی فریب دنیا را خورد و در راه علاقه ی به دنیا به خواسته های خود رسید، دنیا مانع جهش و پرش او به ساحت قدس خداوندی شده و از پریدن با دو بال نیروی عقلانی در ساحت قدس حق و منزلگاههای اولیای بزرگ خدا باز می دارد، همان طور كه بندهای صیاد بال پرنده را از پریدن باز می دارند. استعمال كلمات وطی، ركوب، زلق و غرق از باب استعاره ی ترشیحی است. سپس امام (ع) موضوع دوری خود از دنیا را تكرار و سوگند یاد كرده است كه در برابر دنیا سر فرود نخواهد آورد تا دنیا او را خوار سازد، و زمام اختیارش را به دست او نخواهد داد تا هر جا كه می خواهد بكشد، در این عبارت توجه بر این

مطلب است كه كسی در دنیا خوار نمی شود مگر این كه خود را خوار ساخته و دنیا را بپرستد و دنیا نمی تواند زمام اختیار كسی را به دست گیرد مگر این كه كسی خود زمان اختیارش را به دست آن سپارد، و این مطلب واضحی است، زیرا انسان تا وقتی كه نیروی حیوانی را مغلوب كرده و اختیار آن را به دست عقل سپرده است محال است كه دنیا بتواند او را خوار سازد و به بندگی اهل دنیا بكشد، اما هر وقت از شهوت خود- در برابر جلوه های دنیا- پیروی كند، دنیا او را به پست ترین صورت خوار می سازد و به بدترین بردگی می كشاند، چنان كه امام (ع) فرموده است: بندگی شهوت پست تر از بندگی بردگان است. صفت: رها كردن افسار، را- برای سهولت پیروی كردن قوه ی عاقله از نفس اماره و سخت نگرفتن در خودداری از به كار گرفتن عقل در خدمت نفس- استعاره آورده است. هفدهم: امام (ع) سوگند یاد كرده است، تا آنچه را كه بدان تصمیم قطعی گرفته و در صدد انجام آن است- یعنی ریاضت نفس خود- در ذهن طرف جایگزین كند، و توصیف این ریاضت نفس بالقوه مستلزم دو مطلب است: نخست آن كه وی نفس خود را به قرص نانی خرسند سازد و اگر به آن دسترسی پیدا كرد چون غذای دلپسندش آن را بپذیرد. و از خورش به نمكی بسنده كند.

این ریاضت، ریاضت قوه ی شهوت است، و چون قوه ی شهوانی دشمن نفس انسانی است و بیشترین فساد از طرف آن قوه به آدمی وارد می شود، از این رو، امام (ع)، مخصوصا آن را نام برده و با تصمیم قاطع به مقابله ی آن برخاسته است، و احتمال دارد كه مقصود امام (ع)، تربیت همه ی قوای نفسانی باشد، كه امام چنین توصیف كرده است، نفس با وجود ریاضت و تمرین به قرص نانی خرسند است، زیرا كنترل شهوت از كنترل سایر قوا مهمتر و دشوارتر است، و اشاره به كنتزل قوه ی شهوانی به حدی كه بیان شده است، رساتر از آن است كه تربیت و ریاضت را با وصف سخت و شدید بیان می كرد. امام (ع) در سوگند خود به عنوان ادب در گفتار، مشیت و اراده ی خدا را استثنا كرده است، به دلیل آیه مباركه: لا تقولن لشی ء انی فاعل ذلك غدا الا ان یشاء الله و برای جلب توجه به این مطلب كه امور در سلسله ی نیازمندی و احتیاج، به خداوند منتهی می شوند. دوم- امام (ع) كاسه ی چشم خود را همچون چشمه آبی به حال خود وامی گذارد كه آبش خشكیده باشد وجه شبه آن است كه اشكهای چشم تمام شده، و در اشتیاق به ملا اعلی و آنچه از خوشبختی ابدی برای اولیای خدا آماده شده و همچنین از ترس محروم ماندن از آنها، با گریه از اشك ته

ی گردد. و آن كس كه در جایی غریب مانده و در موضع ترس و وحشت است چگونه شوق دیدار وطن اصلی و نخستین جایی نباشد كه با آنجا انس داشته است. الفاظ مطعوما، مادوما و مستفرغه (از نظر تركیبی) حال می باشند. آنگاه امام (ع) به تشبیه و تمثیل خود به حیوان چرنده و گله گوسفند پرداخته است، با این فرض كه او نیز حالتی مانند این حیوانات داشته باشد و هدفش از دنیا همان هدف باشد. البته این مطلب را به عنوان انكار از این كه آن بزرگوار نسبت به نفس خود چنان حالتی را بپسندد. اصل در این تمثیل حیوان چهارپاست، و فرع آن بزرگوار است. و چون اصل مورد قیاس نسبت به انسان كامل در نهایت پستی بوده چنین تشبیهی باعث نفرت زیادی نسبت به صفاتی است كه تشبیه مستلزم داشتن آن صفات است. عبارت امام (ع). قرت اذن عینه- یعنی در چنین حالتی چشمش روشن!- جلمه ی خبری در معرض انكار و به مسخره گرفتن چنان لذتی است همانند آیه مباركه: ذق انك انت العزیز الكریم هیجدهم: امام (ع) توجه داده است كه اگر نفس دارای صفات نام برده باشد، سزاوار آن است كه گفته شود، خوشا به حال او! و بیشترین صفات پسندیده را در چنان نفسی جمع كرده است: اول- ادای فرمان واجب خداوند و آنچه را كه خداوند بر او

فرض دانسته است. دوم- عبارت: و عركت بجنبها بوسها (در سختیها بردبار و نستوه باشد)، كنایه از پایداری در برابر ناگواریهاست. می گویند: عرك فلان بجنبه الاذی، هرگاه كسی را كه باعث اذیت اوست نادیده گرفته و در برابر آزار او شكیبا باشد. و این عمل خود مستلزم شماری از فضایل اخلاقی از قبیل: بردباری، بخشندگی، گذشت، چشم پوشی، و فروخوردن خشم، و همچنین تحمل ناراحتی، پاكدامنی و امثال اینهاست. سوم- جمله ی: ان تهجر باللیل غمضها (در شب از خواب دوری گزیند)، كنایه است از شب زنده داری با عبادت پروردگار و سرگرم بودن به ذكر خدا تا وقتی كه خواب بر او غلبه كند آنگاه زمین را فرش و كف دستش را بالش خود قرار دهد: یعنی هیچ زحمتی برای آماده ساختن بستر و بالش نرم به خود راه نمی دهد، بلكه از هر نوع زحمتی به دور، و از هر نوع آرایشی بركنار و از هر رفاه و آسایشی منزه است. عبارت: فی معشر می تواند متعلق به هر یك از افعالی كه مربوط به نفس است، بوده باشد، یعنی: من كه این كارها را انجام دادم از جمله كسانی هستم كه شان اینان چنین است، و آنها را با چهار ویژگی معرفی فرموده است: اول: ترس از معاد، خواب را از چشمهای آنان ربوده است. دوم: آنان خواب و استراحت ن

دارند، این عبارت كنایه از مشغول بودن آنها در تمام شب به ذكر پروردگارشان است، مثل آیه ی مباركه، تتجافی جنوبهم عن المضاجع. سوم: و لبهای آنان آهسته به ذكر پروردگارشان گویاست مثل آیه مباركه: یدعون ربهم خوفا و طمعا. چهارم: و با استغفار فراوان گناهانشان را پراكنده سازند، و این قسمت چهارم لازمه و یا نتیجه سه قسمت اول است، كلمه ی تقشع، (پراكندگی ابرها) را برای از بین رفتن گناهان، استعاره آورده است، و وجه مشابهت آن است كه گناهان و هیاتهای جسمانی در سیاه كردن صفحه های جانها و پوشاندن و ممانعت آنها از پذیرش انوار الهی، نظیر ابرهای متراكمی است كه صفحه ی زمین را از پذیرش نور خورشید و آمادگی برای روییدن گیاه، و امثال آن، مانع گردد. پس كلمه ی: (تقشع) را استعاره آورده است برای از بین رفتن و محو شدن گناهان از صفحات دلها. همه ی این عبارات برای آن است كه امام (ع) می خواهد مردم را وادار به اطاعت پروردگار كند و آنان را به ورود در جرگه ی اولیای خدا جذب نماید. توفیق در دست خداست.


صفحه 164، 166، 166، 166، 166، 166.